دلم برا نوشتن اینجا تنگ شده
وقتایی که سن و سال قد نمیداد برا اینکه بفهمم تو دنیا جز فکر کردن به تو مگه چیز دیگه ایم هست
گذشت و میگذره
ما رفتیم تو عاشق یکی دیگ شدی و اون رفت تو باز عاشق شدی و از عشق نوشتی
من بیکار و بی عار هم هر روز میخوندم تجربه هاتو
چقد بیکار بودم و هستم که باز اینجا حرف تو رو میزنم
زندگی همینه همه رو به آلزایمر میندازه من تو رو فراموش کردم به راحتی
واین درست 4 امین سالیه که فراموشت کردم
خوشحالم بابت اینکه هنوز نفس میکشی
گفته بودی بی تو نفس برا من حبس میشه
یه دیقه هم نگذشت
البت بازم مهم نیستا اینا همش چرته چون من عاشق نشدم ...
میدونم گنگه همش همه ی این متن همه این کلمات حتی خود من
راستش زندگی همینه
دوباره برم گردون به این خراب شده ...