در به در شده ام
خسته و سخت ملول
طوری که حتی نای این نیست که هوا حنجره را به کلامی بیازارد
ولی چشمانم که بسته میشود
روحم رو به سویت میدود
انگار کاری جز این ندارد
جلویش را نمیگیرم یعنی نمیتوانم ، چیزی مرا به خودش میکشد
درست مثل سیاه چاله
درست مثل سیاهی چشمانت
رهایم کن
من اشرف مخلوقاتم
خدا مرا برای تو خلق کرده است
عه !
میبینی می آیم از خودم دفاع کنم دستانم هم نمیگذارند
نه پس میکشی نه پس میزنی
بهت گفته بودم از برزخ بدم می آید
ولی تو بی رحم تر از آنی که رحم کنی